جدول جو
جدول جو

معنی انباز گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

انباز گشتن
(مُ رَ جَ)
قرین شدن. همراه شدن. جفت شدن. یکی شدن:
ز جایی که بد شادمان بازگشت
تو گفتی که با باد انباز گشت.
فردوسی.
ز جیحون دلی پر ز غم بازگشت
ز فرزند، با درد انباز گشت.
فردوسی.
که فغفور چین با وی انباز گشت
همه کشور چین پرآواز گشت.
فردوسی.
با تو انباز گشت طبع بخیل
نشود هر کجا شوی ز تو باز.
ناصرخسرو.
عاقبت هر یک بجوهر بازگشت
هر یکی با جنس خود انباز گشت.
مولوی.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ مَ)
انباشته شدن. توده شدن:
چنان کشته بر هر سو انبار گشت
که هرجا که بد دشت دیوار گشت.
(گرشاسب نامه ص 306).
ز صحن صحرا کهسارها پدید آمد
ز بس که گشت بدنهای کشتگان انبار.
مسعودسعد (دیوان ص 249)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در یک جا گرد آمدن و فراوان شدن. انبوه شدن. توده شدن:
چو انبوه گشتند بر پیشگاه
چنان گفت شاه جهان با سپاه.
فردوسی.
چو بر هم نهادند و انبوه گشت
ببالای سنگین یکی کوه گشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ خادْ دَ)
شریک گرفتن. جفت گرفتن:
کنون بررست پیش من بصد ناز
بپرواز اندر آمد بچۀ باز
همی ترسم که گر پرواز گیرد
بکام خود یکی انباز گیرد.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ شَ)
نظیر و مانند و همتا داشتن: مردی جلد و کاری و سوار نیک و بشورانیدن همه سلاحهااستاد چنانکه انباز ندارد ببازی گوی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 572).
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ عَ)
شریک شدن. (فرهنگ فارسی معین). شرکت. (تاج المصادر بیهقی) :
مصطفی فرمود کای اقبال جو
اندر این من می شوم انباز تو.
مولوی، تیر انداختن آموختن، تیر دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر فرا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). تیر دادن بکسی تا آن را بیندازد. (از اقرب الموارد) ، رسیدن و رطب شدن خرمای درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رطب دادن نخل. (از اقرب الموارد) ، تیر غلیظ و آکنده آوردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) : انبل قداحه، یعنی آورد تیرها را ستبر. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انباز شدن
تصویر انباز شدن
شریک شدن، یا انباز شدن با یکدیگر. اشتراک
فرهنگ لغت هوشیار
بر گشتن مراجعت کردن باز گردیدن، پشیمان شدن توبه کردن، منصرف شدن ترک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آمدن، بازآمدن، برگشتن، رجعت کردن، مراجعت کردن
متضاد: عازم شدن، عزیمت کردن، عود کردن، پشیمان شدن، توبه کردن، منصرف شدن
متضاد: مصمم شدن، مرتبط بودن، ارتباط داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد